من هيچ وقت آدم اين كارها نبوده‌ام

تب دارم، انگار گذاشتنم توي تنور آجر پزي....

چه قدر اين تنور گرم است، دارم گر مي گيرم....نجواي آرام كسي مي آيد، سارا باز هم با يكي از چندين بوي فرندش، كل كل مي كند....من آدم اين كارها نبودم، حتي امتحان هم كردم، نه.باور كني يا نكني مهم نيست، مهم اين است كه من از اين كارها نمي كنم....قضيه اين است كه امتحان كردم و اما چيزي نصيبم نشد مگر احساس حماقت شديدي كه مي كردم، مگر آن احساس عذاب وجدان، كه چيزي را از مامان پنهان مي كنم و من كه آدم پنهان كاري نبودم....هيچ وقت، نه آن وقت ها كه از دبيرستان فرار مي كرديم و نه آن وقتی که عاشق شدم. مامان بايد بداند، اين حق اوست كه بداند دخترش چه مي كند، آن هم دختري كه با وجود 23 سال سن هنوز نمي داند دوست چه کسی است و دشمن چه کسی....

تب دارم، خورشيد نورش را پهن كرده توي اتاقم....سايه ی آدمي از روي ديوار رد مي شود و دور مي شود، دور....

به هيچ كس نمي شود اعتماد كرد، نه به بهترين دوستت، نه به بهترين همبازيت....ديگر عادت كرده‌ام....زود وابسته مي شوم، اما از ياد نمي برم....و اين به وحشتم مي اندازد....بايد كسي اين بي‌اعتمادي را در درونم بخشكاند، اما مي بيني كه هر روز كسي پيدا مي شود كه تقويت كند اين اعتماد نداشتن را و اين نديد گرفتن آدم ها را....چه قدر بد شده ام این روزها، نبايد اين طور آدم ها را نديد بگيرم، همين آدم هايي كه تا ديروز جانم برايشان مي رفت....تقصير من نيست هيچ كدام از اين اتفاقات و حوادث....خدا كه شاهد است، حتي اگر هيچ كس اين حق را به من ندهد....

تب دارم، شب است....صدايی می گوید ( از ديروز دارد چرت و پرت مي گويد طفلک! )....فلز سردي مي‌نشيند روي سينه‌ام....اگر صدايم در مي آمد مي گفتم اسم اين چرت و پرت ها، هذيان است.

آدم بدي شده ام....قبل از اين كه خط بخورم، خط مي زنم....قانون احمقانه‌اي ست اما يكي از قوانين من است....قبل از اين كه نديدم بگيرند، نديد مي گيرمشان... قبل از اين كه له كنندم، له مي کنمشان....بدم....اين حرف تازه اي نيست كه....

من آدم اين زندگي نيستم، اصلا آدم اين دنيا نيستم انگار....هزار بار تلاش كرده‌ام بشوم يكي از خودشان و نمي شوم....به خدا خواسته‌ام اين لجبازي را بگذارم توي پستوخانه ی ذهنم و آدم بشوم، يك آدم واقعي....خواسته‌ام دلم را و قلبم را و تفكرات و اعتقاداتم را بتكانم و از نو بسازم خودم را....هر كس نداند خدا كه مي داند، من خواسته‌ام و نشده‌ام....باز بگو تقصير خودم است....من و خدا كه مي دانيم تقصير من نيست....

دارم تكه پاره‌هاي خاطراتم را پرت مي كنم بيرون، تمام خاطراتي كه هنوز هم با شنيدن يك آهنگ، هجوم مي آورند به سرم و باعث مي شوند يك آهنگ را آن قدر بشنوم كه تمام آن خاطرات را به ياد بياورم. نبايد اين قدر ضعيف باشم، نبايد بگذارم اين خاطرات از پا درم آرد....بايد يقين بدانم كه " او " ديگر مرا به ياد ندارند....نياز ما به هم حبابي ست كه مدت ها قبل تركيده است.... ديگر نبايد براي اين ديوارهاي فرو ريخته غصه خورد.... من كه آدم بازگشت نيستم، هيچ وقت نبوده ام....آدم هاي ديگر باز مي گردند، مي سازند، مثل قديم ها مي شوند، اما من كه مثل آن بقيه نيستم....من هر چيز ويران شده را رها مي كنم به حال خودش، شايد كسي پيدا شد و ساختش، من آدم اين كارها نبوده ام، شايد هيچ وقت ديگر هم نباشم....

تب دارم....چيزي سنگين در سرم است، كه نمي گذارد چشم هايم را باز نگه دارم....دست سردي نشسته روي پيشاني‌م....

كسي به زمزمه حرف مي زند....من هيچ وقت آدم اين كارها نبوده‌ام................

پ.ن1 : آدم وحوایشرا دوست دارم
....پ.ن 2: انسانم آرزوست

 

رفتم این جا:

www.hicran.blogsky.com

بلاگفا خر است

Te falto....

روزگارت بی که با من بگذرد خوش باد ....
ای طلايی رنگ....
ای تو را چشمان من دلتنگ ....
ای تو را چشمان من دلتنگ ....
 ای تو را چشمان من دلتنگ ....

آدم که بزرگ شد....

* مي داني، آدم كه بزرگ شد، قدر خيلي چيزهاي بچگي اش را مي داند....حیف که برای خیلی اتفاقات دیر است....حيف كه ديگر نمي شود ۶ ساله بود و قد تمام روزهايش بچگي كرد....حيف كه ديگر براي اشك ريختن، بزرگ مي شوي و در خم اين ساليان بايد اندوهت را پنهان كني....و ما بزرگ شده‌ايم....ما به قدر كودكي كه به دنيا بيايد و بتواند راه برود و بدود، از هم فاصله داشته‌ايم. به قدر كودكي كه كودكيش تمام شود و در آستانه ی نوجواني به زندگيش لبخند بزند و چشم هايش از معصوميت بدرخشد....و به ما آموخته‌اند آدم بزرگ ها، وقتي بزرگ شدند ديگر براي هر كاري صلاحي هست و مصلحتي....ما براي دوست داشتن و دوست داشته شدن نيازمنديم به فكر و فكر كه نمي تواند به اندازه ی قلب بداند....و ما بزرگ شده‌ايم براي اين فاصله‌هاي دور....كه نزديك مي شوند و دور....

آدم ها حق دارند گاهي  عوض شوند....ما عوض مي شويم تا ديگر كسي كه برايت مي نويسد مثل قديم ها نباشد....ما عوض مي شويم تا آدمي كه دوستش مي داشته‌ايم، ديگر مثل قديمترها نباشد....زمان كه بگذرد ما مي شويم مثل هم....و آدم ها همه‌شان مثل هم می شوند....بايد بياموزيم كه دلتنگي براي كسي كه روزها و روزهاست رفته و برنخواهد گشت ديگر معنا و مفهومش را از دست داده است....خيلي وقت مي شود، ديگر هيچ چيز مثل آن قديمترها نيست، مفهوم خيلي چيزها ديگر آن طور كه بايد، نيست....و اين آدم را خيلي غصه دار مي كند....

* چه قدر دلم براي كتاب هاي نادر ابراهيمي تنگ شده، براي كتاب هام كه معلوم نيست کجا هستند....

* نمی دانم چرا دنيايمان آب و آتش است؟ چرا هر چه را تو دوست مي داري، من مي گريزم ازش؟ چرا هر چه من دوستش مي دارم، براي تو بچه‌گانه و احمقانه است؟ چرا اين قدر تو بزرگ شده‌اي و بزرگ شدن را در له كردن همه چيز مي بيني؟ چرا اين قدر من كودك مانده‌ام و كودكي را در تمام این کارهای بي جهت مي بينم؟ 

* ما به دوست داشتن نيازمنديم، شايد بيش از آن به دوست داشته شدن.

* آدم هايي كه تظاهر مي كنند به آنچه نيستند، را تاب نمي توانم آورد....خودت باش لطفا.

*** آدم ها زود بزرگ مي شوند....زود دنيايشان قد مي كشد....زود از كودكي دست مي كشند....زود دوست داشتن هایشان بر باد می رود.... 

ما خوبیم....

۱. دیشب اتفاق مهمی افتاد.  " ما " حالمان خوب است...دنیا کوچک شد.... کوچک کوچک کوچک.....و باز هم کوچک تر....آن قدر که کف دستم جا شد....هی پیرمرد، می دانی من دیشب سه نفر رو کشتم.... کشتم و چالشان کردم. برایشان فاتحه نخواندم. گریه هم نکردم. تنها به گربه ی همسایه سپردم که آن جا نشاشد. نمی شاشد مگر نه؟ شاشید هم شاشید، به درک! " ما " که حالمان خوب است.... هــــووم! وقتی تو هنوز همان پیرمرد خرف از خودراضی هستی، وقتی شب ها همان رنگی هستند، وقتی آسمان همان است، به درک....بگذار هر که هرجا می خواهد بشاشد.... " ما " خوبیم.... بس نیست؟ دیشب آن مرد را خواب ندیدم باور می کنی؟ ندیدمش.... و موهایم را دیگر نخواهم کند. کسی چه می داند شاید سال ها بعد، توی موزه ی قاتل ها، بخشی از موهایم را به نمایش گذاشتند. مو که نمی پوسد. دل بپوسد هم مو نمی پوسد. می دانی پیرمرد، نمی خواهم بپوسم.... تو به من نیاز داری، م ی د ا ن م!  

۲. چرا؟ چــــــــــــــــــــــرا بعضی ها فکر می کنند، " ما " برای خوب بودن و خوب شدن نیاز به یک " پدر " یا یک " مرد " داریم؟  " ما " با همین حال خوبمان از همه ی شما " مردان " "مرد نما " مردتریم!

۳. به نازنینی که نمی دانم زلزله است یا آتش فشان:

برخیز با من....هیچ کس بیشتر از من نمی خواهد سر بر بالشی بگذارد که پلک های تو در آن درهای دنیا را روی من می بندند....آنجا من نیز می خواهم خود را در حلاوت تو به دست خواب بسپارم....برویم....و تو ستاره ی من....در کنار من....سر بر آورده از گل و خاک من....تو بهار پنهان را خواهی یافت....و در میان آتش در کنار من....با چشمان وحشی خود پرچم من را بر خواهی افروخت....

Image and video hosting by TinyPic

دو نامه

۱. کاش می تونستم بهت بگم: نیا دخترم. نیا که این جا شهر " هرت " است. کاش گوشی داشتی که می فهمید مرا. نیا نه برای این که من نمی خواهمت فقط برای این که این جا شهر " هرت " است.... این جا همان شهری ست که مردانش می توانند وجود تو و مادرت را به هیچ بفروشند. این جا شهر " هرت " است.... این جا همان جایی ست که عشق های بزرگ هم حتی با " بی خیال شو دیگه! " تمام می شوند. بی هیچ حرفی، بی هیچ حقی، بی هیچ انتظاری.... این جا همان جایی ست که مهربان بودن با احمق بودن یکی ست. این جا همان جایی ست که مادرت را زنده زنده به سلاخی می فرستد. این جا همان جایی ست که ما هیچ نمی ارزیم. این جا همان جایی ست که بر فرق سرت می کوبند و نان کف دستت را می گیرند و تو حق اعتراضی نخواهی داشت. این جا شهر " هرت " است دخترم..... " هرت "! این جا همان دیاریست که عمری باید دنبال محبت بگردی و بعد با زخم های روی تنت و دلت فریاد بکشی: " لعنت بر هر چه عاشقی ست.... " دروغ می گویند که این جا هیچ خبری نیست. هر چه خبر هست همین جاست. از چه بگویم برایت؟ از پدرت؟ از پدری که پدر بودن حقش نیست؟ از مادرت؟ از مادری که این همه درد حقش نیست؟ از خداییت؟ از قوانینی که حمایتت خواهند کرد؟!!!!! از چه بگویم برایت تا بدانی که این جا تا چه حد شهر " هرت " است؟ نیا.......... نیا دخترم. تو پاکی، پاک بمان.

۲. هی پیرمرد! گفته بودی: " صبور باش. تمام می شود. " تمام نشد. تمام شدنی نیست. تو گفته بودی که خواب های شبانه ام رنگ دیگری خواهد گرفت. چــــــــــــــــــــــرا؟ هی با توام؟ چرا هنوز هم چشمانم را نبسته تصویرش میخ می شود توی مخم؟ و چرا هنوز توی خواب هایم عاشقش هستم؟ گفته بودی اشک ریختن مال همان روزهای اول است. چرا اشک هایم مثل سیلی که کمرنگ نمی شوند، هر شب بالشم را خیس می کنند؟ بگو پیرمرد. تو که همه چیز را می دانی بگو چرا هنوز هر شب گوشی تلفنم را محکم می چسبم و به خواب دردها می روم؟ بگو لعنتی که چرا هنوز قلبم تیر می کشد؟ بگو چرا هنوز توی خیابان دنبال چشمانش می گردم؟ بگو لعنتی..... بگو..... لعنت به تو که جز دروغ چیز دیگری نمی دانی.... لعنت به من که باورت می کنم.... لعنت به او که دروغ بودنت را اثبات کرد..... لعنت به آن که..... لعنت.....ل....ع.....ن........ت...........

لــــــــــــــــــــــــــــــــــــــعنت......

لـــــــــــــــــــــــــــــــعنت.....

لــــــــــــــــــــــــــعنت.....

 

وحشی می شوم....

دیروز اولین ماه سال تمام شد.  اصلا از این تمام شدن متعجب نمی شوم. روزها هم مثل آدم ها، برق شده اند که می وزند از کنارم و تمام می شوند.

حالم خوب نیست.... بدتر این که برای این همه بد بودن هم دلیلی ندارم. سارا نشسته کنارم و با یکی از هزاران هزار بوی فرندش کل کل می کند. حالم هیچ خوش نیست.... سرم می ترکد.... گوش هایم سوت می کشند.... قلبم تیر می کشد.... معده درد و کلیه درد و کمر درد و هزار جور درد دیگر به درک، حالم خوش نیست.

گاهی خیلی فجیع خر می شوم! و گاهی از خر بودنم حالم به هم می خورد. دلم می خواد موهام رو از ته بتراشم. دلم می خواد موهایی رو که لای دست های مردونه اش چرخیده از ته بتراشم. نمی دونم چرا این قدر همه چیز بوی تو رو می ده. نمی دونم از کدوم سوراخ فرو شدی تو مغزم که بیرون نمی ری. پشتت رو به من می کنی و مثه  باد، بی تفاوت رد می شی.... دستام هنوز اما بوی تو رو می دن. دوست ندارم به اون شبای لعنتی فکر کنم که اون قدر صادقانه و عاشقانه ـ ! ـ از عاشقی هات زمزمه می کردی. دلم نمی خواد یادم بیافته که نفست بسته به وجودم بود و بی من می مردی! دلم نمی خواد یادم بیافته که تو کسی بودی که به سختی انتخاب می کردی و سرسختانه سر انتخاب هات می موندی. دوست ندارم.......دوست ندارم.......دلم نمی خواد....... روزی هزار بار با خودم تکرار می کنم هیچ کسی، وقتی میاد نمی گه اومدم دلتو، روحتو، جسمتو، زندگی ت رو ب....م! همین جوری شروع می شه خوب. به به چه سری .... چه دمی.......! خر منم که حتی همین درس دوم دبستان رو که هزار بار نوشته و خوندمش رو بلذ نیستم. تو بی تقصیری..... بی تقصیر. ( مثل همیشه! )

حالم از این دست راستم به هم می خوره. حتی تو تایپ هم سنگینی اش رو چپیه اس! اصلا حالم از تایپ کردن هم به هم می خوره. این نوشته ها من نیستم که. تو سگ مود هم که باشی، فرشته کوچولو هم که باشی همه ی کلمه ها رو یه شکلی می نویسه و مستی ات هیچ پیدا نیست.

حالم خوش نیست.... به نوشته هام زیاد توجه نکنید. مار گزیده تم! اینقدر هم روی فلط های املایی و انشایی و مضمونی ام زووم نکنید. می خوام بمیرم..... می خوام آدم بکشم. می خوام دنیا رو به آتیش بکشم. من بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم......بد.

و من دلم تنگ است....

من بنده ی خوبي نبوده‌ام، پدر....

من هرگز رسم بندگي را به جا نياورده‌ام، هرگز رسمش را چنان كه شايسته ی خدايي بوده است با چنين خدايي‌اي، به جا نياورده‌ام....

سر به راه زاده مي‌شويم و سر به كوه و دشت و نافرماني از اين راه خواهيم گذشت....

و من بنده ی خوبي نبوده‌ام پدر.

و خدا يكي‌ست و من به هزار صورت.... و خدا يكي ست و من  به هزار رنگ.... 

هر شب خواب مردي را مي‌بينم كه دوستش مي‌دارم.... هر شب خواب مردي را مي‌بينم كه به گواه تاريخ سال ها پيشتر از من زاده شده است.... هر شب خواب مردي را مي‌بينم كه نبايد.... هر شب خواب مردي را مي‌بينم كه دوستم ندارد.... هر شب خواب مردي را مي‌بينم، پدر....  در اين تلاطم، دلم پُر مي شود از مردي كه نبايد....

بهار بايد سبز باشد و اينجا نيست.

باز مي گردم به خانه‌اي كه ديوارهايش تا ابديت جاريست.... باز مي گردم به اينجا كه غريبه است و ما غريب زاده شده‌ايم پدر.

پدر! چند ديوار تا پايان اين شب مانده است كه هر چه بگذري ناتمام ايستاده است؟.... تو كجا مانده‌اي كه به من نمي رسي؟

نمی دانم پدر باران بر من بی تفاوت می بارد یا من بر باران. اما نبودی که ببینی دیروز چه قدر بی تفاوت از کنار هم رد شدیم.

اینجا بهار است. نه بهاری سبز، نه بهاری بارانی، نه بهاری بهاری

و من دلم تنگ است....

 

* و تو هرگز نخواهي دانست كه يك انسان در امتداد ماه ها راندگي چگونه باطل خواهد شد.... 

 

نیازمندی ها

۱. نور بباره به قبر اوني كه مي گفت اگه يه لطف رو دو بار در حق يكي بكني، دفعه ی بعد وظيفه‌ت مي شه!

۲. آرزوي يك آرزوي به ثمر رسيده، مرا حسرت به دل خواهد كُشت....

۳. اگه اينقد به يه خر ابراز علاقه كرده بودن حالا آدم شده بود....اما من نشدم.

۴. خيلي دلم مي خواد با يه كيسه پر از سيب زميني تفاوت هايي داشته باشم ها.... دارم سعي هم مي كنم. به شدت....

۵. نمي شه به جاي برف و بارون، پول از آسمون بباره؟ فقط 35 ميليون تومن! فقط! توقع بي جايي نيس كه.

۶. حتي پينوكيو هم از چوب به آدم تبديل شد و من نشدم.

۷. خيلي چيزا مي خوام.... خيلي چيزا....

۸. این هفته برام خیلی مهمه. شاید اتفاقی که منتظرشم سرنوشت نه فقط خودم که چند نسل بعدم رو هم تعیین می کنه. دعام می کنید؟ 

 

دین

اين دين، اين مذهب،  اين تفکر، اين عقايد، اين علايق....

پدر بيا از روی دوشم بردار.... من نه به دين محمّد، که به دين تو خدا را می‌پرستم....

پدر بيا عقايدت را از روی درکم بردار.... پدر....

اين زندگی نه زندگی من که زندگی توست....

اگر به من باشد، دينت را قبول ندارم....

اگر به من باشد من اين تفکر را نمي خواهم....

اگر به من باشد اين مذهب پوسيده‌ی تو را قبول ندارم....

کی اين بار را از روی دوشم برخواهی داشت؟ من خسته‌ام پدر....

ديگر دين و مذهب موروثی‌ات دارد حال دقايقم را بهم می‌زند....

 

 

 

پ. ن۱:  به اندازه ی يك گوسفند كه دارند مي برندش براي كُشتن، نفهمم. خودم را زده ام به كوچه ی علي چپ، حالا توي اين كوچه گم شده ام و هيچ كس هم به دادم نمي رسد....

پ. ن ۲: فقط خدا و خودم از آن چه در قلبم می گذرد خبر داریم!

دروغ

دروغ
پول
سیاست
فقط اونی که دکمه ی شلیک بمب اتمی رو فشار می ده جنایتکار نیست.
فقط هیتلر نبود که هزارها هزار یهودی رو تو کوره ادم سوزی انداخت
فقط صدام نبود که حلبچه رو شیمیایی کرد
فقط .... نبود که خروار خروار آدم رو گذاشت سینه دیوار ....
اون راننده ی قطاری که می دونست این همه یهودی رو چرا داره کجا می بره ....
اون خواننده ای که پول می گیره و نمی خواد درس تاریخ بده ....
اونی که تیر خلاص می زنه
اونی که در سلول انفرادی رو قفل می کنه
اونی که لباس پلیس تنش می کنه و فحش می ده
همین من و تویی که دروغ می گیم .........
همه دستی بر این آتش داریم ....
اگر ما نبودیم .... هیتلر هیچ کس نبود .... صدام هم .... این احمدی نژاد ما هم....
اگر ما نبودیم، فاجعه تاریخ ژاپن هیچ وقت رقم نمی خورد
چه قدر بد ....
امروز هر جا سر زدم راجع به انرژی هسته ای و جنگ نوشته بودن.
چه قدر بد
چه قدر بد
چه قدر بد ......................

Image and video hosting by TinyPic

پ.ن ۱ : من جنگ نمی خوام.
پ.ن ۲:نبودم! حالا که اومدم از همه ی اونایی که بهم سر زدن تشکر می کنم و به همه سر می زنم.

آسمان من

بوي باران عيد مي دهي ، آسمان من ....

طعم خوش ميوه هاي بهشت مي دهي ، آسمان من ....

زيبايي آرزويي ، چون رز هاي سفيد بر غروب آسمان دل من ، آسمان من ....

غربت غريب عاشقي ، در كوچه هاي خلوت بي قراري ، آسمان من ....

خنكاي بوسه بر ظهر كوير لب هاي مني ، آسمان من ....

شهاب باران شبهاي كوير مني ، آسمان من ....

گيسوان منيژه اي ، بر چاه بيژن خويش ، آسمان من ....
تيشه ی فرهادي ، به دست شيرين خويش ، آسمان من ....
ليلاي مجنون خويشي به در بدري صحرا
آواي موسيقي بي ساز مني در رقص بر آتشم
روياي نديده مني ،
آسمان من ....

بي وفاي روزگار مني ....

بهار مني....
آسمان من ....

Image and video hosting by TinyPic

پ.ن ۱:

عيد امسال هم
می‌توانم تنهايی سوت بزنم
همين که بدانم هستی
آسمان را پر از پرنده می‌بينم.
لبخند يادت نرود! "

بهار

حالا كه برايت مي نويسم، پاسي از شب گذشته است و پاييز طلايي لاچيني.

باشد، قول مي دهم اين آخرين نوشته ی سياه اين سالم باشد. قول مي دهم تا پايان اين سال ديگر سياه نباشم.

اين خصلت احمقانه‌ايست كه من دارم، همين كه تمام پل هاي پشت سرم را خراب مي كنم و هيچ هم فكر اين كه روزي بايد از روي همين خرابه ها بگذرم را نمي كنم....تمام پل ها را ويران مي كنم تا يك تلنگر مرا به تو پيوند بزند و به يادم بياورد كه از آدم بودن به جز ظاهر هيچ به ارث نبرده‌ام.

كسي مي گفت من خودم را چسبانده‌ام به دامان مادرم و با تمام اين دنيا سرِ جنگ دارم، يك تنه برخاسته‌ام در برابرش تا له‌م كند و من هم بشوم مثل هزاران آدم ديگر كه انتهاي بازي مي فهمند جز بازيچه هيچ نبوده‌اند....آدم هاي ديگر را رها كن....من هيچوقت به هيچ كس از تبار آدميان شبيه نبوده‌ام، گاهي آنقدر خوب كه هزار شيطان را نوميد كنم از خودم و گاهي آنقدر بد كه هزار هزار فرشته را برانم از خود....

اينجا زمستان است، و برف کیمیا شده است امسال....بهار مي شود، همه جا سبز مي شود و آدم ها به گمانشان نو مي شوند....هزار بار گفته‌ام، دلي كه كهنه بماند چه سود از خانه ی نو و جامه ی نو و سال نو....ما همان آدم هاي هزاران سال پيشيم كه به گذر اين زمان، هيچ هم نو نخواهيم شد....بهار مي شود و من مثل هزاران سال پيش خدا را قسم می دهم....بهار مي شود و من مثل هزاران سال پيش بي‌جواب مي مانم....بهار مي شود و من دوستش خواهم داشت....بهار مي شود و دل من تنگتر از ماهي قرمزِ توي تنگ مي شود....بهار مي شود، تابستان مي آید، پائيز مي رسد و باز زمستان كه بي‌برف و بي‌باران....

و دستم به هيچ كجاي اين دنياي وانفسا بند نيست....به من نگو اين دنيا حادثه است، نگو تمام اين اتفاقات از سر تصادف گرد آمده تا مرا دق بدهد....دنياي آدم كه اين بشود واي به حال آخرتي كه نيامده است....حالا هي داد بزن، هي فرياد بزن. هيچ كس هم به دادت نرسد كه حالت بد است و ماه هاست اين درد لعنتي سينه ات را سنگين مي كند و....بگذار حالت بد بماند!

من هرگز در برابر هيچ تندبادي قد علم نكرده‌ام....تا باد بوزد، كمرم خم مي شود....

آدمي كه حقير باشد، هر چه دارد هم، حقير است و ناچيز....دنيايش حقير مي شود، آدم هايش حقير مي شوند، خواسته‌هايش حقير مي شوند...................

خداوندا! حقيرتر از اين مخواهم....    Image and video hosting by TinyPic

من یک زنم....

آری هميشه بدين گونه بوده است
من ميان پرانتزهای شما هميشه مجبور به خلاصه بوده ام
هميشه حرف هايم را، درز گرفته ام
هميشه خودم را، قلم گرفته ام
هميشه برای پايان خودم، به اجبار نقطه ای گذاشته ام
من در ميان پرانتز های شما زنيتم را جا گذاشته ام
تا مردی باشم که در این ميان از نفس نيفتد
این زن ميان پرانتزها ديرگاهی است که خود را فراموش کرده است
حتی آن روژ لب «سورتي» که هيچگاه از او دور نمی شد
راستی غلط املايی را اصلا فراموش نکنيد!
برای بهتر ديدن
بفرماييد
این ذره بين مال شما....

 Image and video hosting by TinyPic

پ.ن ۱:

پشت این وجود سنگی،
پشت این دو چشم رنگی هم چیزیست

کاش می دیدی اش....

پ.ن۲:

کسی می دونه چرا این روزها
گیتارم همه اش نت " لا " رو می گیره؟

چهار تا از هزاران ها....

۱. 

سوگواری بس است!
مرده ام را به خاک می سپارم
و شعرهایم را خیرات می کنم....

 تجربه ي تازه

۲.

چنان بازی ام می دهی که گویی
پسر بچه ی شیطانی
با تسبیح مادربزرگ بازی می کند!

 
بازی هایت را هم دوست دارم....

۳.

پستچی به جای نامه تنهایی آورد....

۴.

تمام دانسته هایم را بالا می آورم.
می خواهم در جهل بمیرم.
می خواهم مرتکب هر آنچه که سال های سال گناه می نامیدمش شوم.
می خواهم گناه کنم
گناه............
گناه.......
گناه....
گناه.

آدم های بزرگ!

۱.آدم های بزرگ تهدید نمی کنند

قبلی را نشان بعدی می دهند

صبر می کنند تا بعدی همه ی زورهایش را بزند که قبلی نشود

از نفس که افتاد می روند نشانش می دهند به بعدترها.

 

این ها را گفتم که نفهمی.

گفتم که تهدید کرده باشم.

من آدم بزرگی نیستم.

هرگز هم نبوده ام....

Image and video hosting by TinyPic

۲. خوبيش اينه که اصلا برات مهم نيست ولنتاين خوراکيه يا چيز ديگه اي....
ولنتاين اونايي که براشون يه معني اي داره مبارک.

.....

.....
.............دلم می خواهد لبانم را بر لب هایت بگذارم و عاشقانه ترین تو را ببوسم....
دلم می خواهد خنکای لب های تو را با آتش درونم بیامیزم....
دلم می خواهد در آغوش نجیبت رها شوم....دلم می خواهد سرم را بر شانه ات بگذارم و....
..........حرکت لب های تو را بر موهایم حس می کنم....در میان بازوان تو پنهان می شوم و لغزش سوزنده دستان تو را بر پیکرم، نفس به نفس می تپم....
تو را در آغوش می گیرم و همه ی اندوه درونم را....اندوه رنج ها و سال ها را در آرامش آغوشت می بارم....
تو را می بوسم....آن گونه که هرگز طعم چنین عشقی را نچشیده باشی....
دستانت را می گیرم....گرمای نفس هایت که بر من پخش می شود رقص عاشقانه ی عشق در تاریکی بی ستاره شب هایم آغاز می شود....
عمیق و طولانی در آغوش تو با موسیقی رنج خاکی دنیا....بر امواج عشق بی فردای خویش می رقصم....
گرمای تن تو را به آتش وجودت بدل می کنم که سردی غم را به آتش خود از قلبم برداری....
چشمانم همچنان بسته است تا بمانی....
بر تو می پیچم....شب بی روزن خویش را، بی امید سحر....تا عمیق ترین پله ی تاریکش با تو می خوانم....
حریر سفید رنج همچنان بر شانه های من می لغزد....
شوری رنج را بر چهره ام مزه مزه می کنی....
درد را بر گلویم می بوسی....
ذره ذره ی اندوه وجودم را به احساس تو می سپارم....
ویران خواهم بود تا به دستان تو بنا شوم....
عصیان مرا می بینی....
عشق مرا می بینی....
عاشقی مرا می بینی....
بندگی مرا می بینی، آن سان که هیچ وامقی ندیده باشد....
خدای من خواهی بود....خدایی خویش را خواهی دید، آن سان که هرگز در خود سراغ نداشته باشی.....
چنان تو را می پرستم که هرگز از بند بنده ات رها نشوی....چنان که زنجیری افسون شده من باشی.....
رویاهای تو را می دزدم
که
شب های تو
از آن من باشد....

Image and video hosting by TinyPic

پ.ن۱: خدا وقتی تو رو آفرید تو چه فکری بود؟

پ.ن۲: بدون شرح!